مهمونی
دختر نانازم.چند وقت پیش دوستم با بچه هاش امدن خونمون.خاله سارا دوست دوران تحصیلم/ما از راهنمایی با هم دوستو همکلاسی بودیم و همیشه رو یه نیمکت مینشستیم.الانم مثل همون موقع با هم دوستیم .البته اون زودتر از من ازدواج کرد و لی تو حاملگی دومش شما و دو قلو های خاله سار ا فقط یه هفته فاصله دارین.شما یه هفت بزرگتری اون روز شما با دیدن دوقلوها و نیما خیلی شوکه شد ه بودی، اخه خونواده های ماکلا کم جمعیتن.اینور که فقط پارمیس اون طرفم فقط امیر حسین.خلاصه خونهی ما شده بود میدون جنگ.از یه طرف بچه ها وسایلاتو بر میداشتن شما جیغ میزدی از یه طرف دو قلوها با هم دعوا میکردنو گریه میکردن از یه طرف نیما با مامانش دعوا میکرد از یه طرف من م...
نویسنده :
مامان هلیا
1:08